دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

من رها کردم

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۳۴ ب.ظ
وسط عمیق ترین حس ها، فقط باید خیره شوی به روبروت. فقط باید هی غرق شوی. هی دست و پا بزنی. نه برای رهایی، برای بیشتر غرق شدن! وسط عمیق ترین حس ها نمی توانی بنویسی، کلمات وا میروند، حسرت گره می خورد به شوق و ترس می پیچد به اندوه و لبخند هاج و واج می ماند وسط یک خیابان تاریک ساکت. صندلی صندلی نیست، تخت تخت نیست، چراغ بالای سرت چراغ بالای سرت نیست، تو خودت نیستی، او خودش نیست. باید بگذاری آب از سرت بگذرد. رها کنی. توفان که تمام شد بعد ببینی این حس عمیق چه بلایی سرت آورده، وسط توفان که نمی نشینند و خیال ببافند. وسط توفان یا باید فرار کرد، یا رها.

پ.ن:

عُق می زنم تمام خیابان را
و رنج های کهنه ی انسان را
  • رضا پیران

نظرات (۲)

  • آما رانتــا
  • حرف دل بود
    با اجازه کپی
    امشب این مست نفهمیده چه با خود کرده
    تو بمان ! حالت فرداش تماشا دارد ...
    پاسخ:
    دیشو که رفتی غم چه تیفونی به کِرد
    شستیم از او شو هر دومون از جونمون دست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی