قسمت اول
جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۲۶ ق.ظ
با هوش ذاتی و دقت عجیبی که انگار یکی از آپشن های چشم هاش بود -چون وقتی می خواست پشت جسمت، لا به لای روحت را کنکاش کند، حالت چشم هاش عوض می شد- بعد از یکی دو جمله ی کوتاه و ظاهرا ساده فهمید من شیفته ی کشف کردنم. همین جا بود که دانه ریخت. خیلی محتاط. چون هنوز نمی دانست من از آن دسته احمق هایی هستم که شجاعانه به سراغ تجربه های جدید و کشف های تازه می روند یا از آن دسته احمق هایی هستم که دلشان ضعف می رود برای سرک کشیدن و مزه کردن و پرده برداشتن و لمس لذت کشف های جدید اما به علت ترسو بودن، سراغ کم خطرترین ها می روند. من از دسته ی دوم بودم و او فرمانروای دسته ی اول بود.
- ۹۹/۰۱/۲۲
انگار که قبلا بیشتر میشد سرمستی شیراز رو اینجا حس کرد!