دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کار از کار گذشته

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ

این روزها به رفتن ایمان پیدا کرده‌ام؛ به ازدست‌دادن؛ به مرگ. اضطرابی گنگ و خفه اما بسیار مشخص و غیرقابل‌انکار مصرّانه خودش را به روحم تحمیل می‌کند. کافی‌ست صدای گریه‌ی نامشخصی از دور به گوشم بخورد؛ دلم هری می‌ریزد؛ نفسم تنگ می‌شود؛ انبوه خبرهای بد به مغزم هجوم می‌آورد. گاهی با ترس از خواب می‌پرم و توی خانه قدم می‌زنم و گوشم را تیز می‌کنم.

دانه‌ی این وسواس فکری از رفتن خاله کوچیکه بود که جوانه زد و حالا برای خودش نهال مهاجمی شده که تمام گیاهان اطرافش را خشک می‌کند. نمی‌دانم باهاش چه‌کار کنم. 

.

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۳۷ ق.ظ

کسی که از لسان‌الغیب فقط شکل خواندن شعرهایش را می‌فهمد و ارتباط مضمون‌ بیت‌هایش با شاعران قبل‌و‌بعد و حافظ‌نامه‌ی خرمشاهی و چند ترم دانشکده‌ی ادبیات، معلوم است از دیوانِ عزیزش، مفهوم حقیر و اخته‌شده از مبارزه و مدرنیته‌زده‌ای به نام «صلح» می‌کشد بیرون و به مغز نوجوان بیچاره فرو می‌کند.

 

پ. ن:

و به همین سیاق، یک نسخه‌ی عمومیِ جنسی و سخیف و ویران‌کننده از «عاشق‌شو! ارنه روزی...» می‌سازد و مغز نوجوانِ در آستانه‌ی بلوغ را با توهم جنس مخالفش تنها می‌گذارد. کاری که هر روانشناسی با هر اندیشه‌ای آن را نهی می‌کند.

پنج‌تن

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

ما چند حلقه فیلم از مسافرت‌های خانوادگی بیست بیست‌وپنج سال پیش داریم که سالی یک‌بار عروس و دامادها را از خانه بیرون می‌کنیم و قفل تمام درها را سه‌بار می‌چرخانیم و دکمهٔ پلی را می‌زنیم و از همان ثانیهٔ اول تا نیم ساعت بعد از ثانیهٔ آخر چنان می‌خندیم که از چشم‌هایمان جویبار اشک جاری می‌شود. همه‌‌ی ما پنج خواهر و برادر یک خط مشترک در وصیتمان است: آخرین فرد از خانواده باید تمام فیلم‌ها را نابود کند. 

الهه‌ی مغالطه‌های پرکاربرد

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۰۳ ق.ظ

کتاب «مغالطه‌های پرکاربرد» نشر نو را می‌خواندم. نویسنده آمریکایی‌ست و کتاب را بر علیه ترفندهای فریبکارانه و کثیف ایالات متحده‌ی آمریکا نوشته. (این فریبکارانه و کثیف اصطلاح خود نویسنده‌ست) مترجم ولی کینه‌ی جمهوری اسلامی را دارد و در ترجمه‌ی آزاد کمی شیطنت کرده.

پ.ن:

من اما کینه‌ی تو را دارم و جابه‌جای کتاب یاد ترفندهای فریبکارانه و کثیف تو می‌افتادم. 

و حفره‌هایی که بی‌وقفه فریاد می‌کشند

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۵۶ ب.ظ

بعضی‌ها جاهایی را پر کرده‌اند که تا وقتی خالی‌اش نکنند، اصلا نمی‌دانی چنین جایی هم وجود دارد!

.

شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۷ ب.ظ

تمام کارهایم را حواله کرده بودم به فردای آمدنت. حالا لیست بلندی دارم از فیلم‌های ندیده، آهنگ‌های گلچین‌شده‌ی هنوز کامل نشنیده، جاهای دنج شیراز، خوراکی‌هایی که فقط یک‌بار خورده‌ام و ازشان خوشم آمده، بهترین غزل‌های سعدی، روسری‌های آبی و فیروزه‌ای و یشمی، مانتوهای بلند زیر زانو، ساعت‌های خلوت بازار وکیل، حافظیه، باغ ارم... حالا من مانده‌ام و اتاق نم‌گرفته‌ای از خاطرات به‌دنیا نیامده. لیست را مرور می‌کنم: خیلی از رستوران‌ها تعطیل شده‌اند. فروشگاه‌های اینترنتی از دسترس خارج شده‌اند. آدم‌ها رفته‌اند پی زندگی‌شان. من ولی مانده‌ام. نشسته‌ام روبه‌روی نیامدنت. با یک آلبوم بزرگ از عکس‌هایی که جای من و تو وسطشان خالی ست.

اروتیک چیست؟

شنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۰۵ ق.ظ

واژه‌ای که با به‌ کار بردنش می‌شود مکالمه‌ای حال‌به‌هم‌زن را بدون شرم از محتوای آن، با جنسی مخالف پی گرفت.

ققنوس کوچکی که تمام خاطراتم را بلعیده

سه شنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

مدت‌هاست در حال کشتن تو هستم و هرقدر بیشتر تلاش می‌کنم، بیشتر زاییده می‌شوی. 

می‌شود چشم‌های ما را نبندید؟

شنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۵۱ ق.ظ

ما
جدایی را بهانه کردیم ولی
دلمان برای وحشت تنگ شده بود
و کرم‌های سیاهی
که از گوشه‌های تنهایی بیرون زده‌اند

رضای پیران

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۲۷ ب.ظ

یک: اگر معاویه شمشیر می‌زد، علی هم شمشیر می‌زد!

هر حقیقتی یک ناحقیقت هم دارد. هر انحرافی، ریشه‌‌اش مسیر مستقیمی بوده که از آن منحرف شده. ناحقیقت‌های تاریخ معمولاً رودرروی حقیقت بوده‌اند و ظاهری بسیار شبیه به هم داشته‌‌اند. این است که انسان ظاهربین میان حق و ناحق گیج می‌ماند. انگار که نمی‌شود به ظاهر تکیه کرد. لااقل کامل نمی‌شود تکیه کرد.
این مقدمه‌ی کوتاه که می‌شود ساعت‌ها شاهد تاریخی براش ردیف کرد را گفتم که برسم به این‌جا: ظاهر حکومت جمهوری اسلامی ایران ممکن است با ظاهر هر باطلی در تاریخ شباهت‌هایی داشته باشد، اما این دلیل ناحق بودنش نیست.

دو: شما خدا را کشته‌اید و هیچ جایگزینی برایش نگذاشته‌اید.

ادبیات مدرن ذهن بشر را از واژه‌ها و مفاهیم معنوی بازدارنده کرده. یعنی نه فقط جایی برای پذیرفتن معنویت در ذهن بشر مدرن نیست، حتا عق هم می‌زند. معده‌ی بشر مدرن، معنویت را پس می‌زند. بندگی. عبودیت. عبادت. تسلیم. خاکساری... واژه‌هایی که انسان مدرن را یاد بربرها یا به‌قول هاکسلی «وحشی‌ها» می‌اندازد.

سه: سال‌های قبل از حضرت فورد.

نظام فکری اندیشمندان عصر روشنگری با نظام فکری اندیشمندان مسلمان فرق داشت. در تفکر انسان‌محور، خدا و عبادت خدا جایگاهی دارد که بسیار متفاوت است با جایگاه آن در نظام‌های فکری خدامحور. همین که خداباوری باعث شود انسان‌ها کمتر چوب لای چرخ نظام اجتماعی سرمایه‌سالاری بگذارند، برای غرب بسیار هم محترم است. نظریات بررسی‌شده‌ای هست که خداباوری باعث کمترشدن جرم و جنایت می‌شود. تا اینجا، غرب (غرب فکری و نه جغرافیایی) به خدا و عبادت خدا در نظام فکری و فرهنگی و تمدنی خود جایگاه می‌دهد. بشری که در قرون وسطی با خدا زندگی می‌کرد و آموزش و کسب‌وکار و کاشت‌و‌برداشت و ازدواج و زندگی‌‌اش در کلیسا، با نظارت کلیسا و زیر نگاه دین بود، بعد از عصر روشنگری، از این فرهنگ بیزار و از آن تمدن جدا می‌شود. نفرت عجیبی از دوران قرون وسطی برای بشر مدرن ساخته می‌شود. انگار که آن دوران به‌واسطه‌ی ارتباط با معنویت، سیاه و احمقانه و به‌شدت بدوی بوده.


چهار: پیچ تاریخی


صفویه در ایران سقوط کرده. چین و هند هم بسیار ضعیف شده‌اند. قرن هجدهم است. آمریکا به رسمیت شناخته شده است. چند قرن بعد از جنگ‌های صلیبی و اروپای به‌شدت فقیر. چند قرن بعد از مأموریت کریستف کلمب و استعمار سرزمینی برای دنیای جدیدی که روی خون سرخ‌پوست‌ها بنا شد. این زمانِ حکومتِ انسان‌محور یا به‌قول خودشان «انسان‌باور» غرب به کل دنیا ست. برای تمام استعمارها و جنایت‌هایشان نظریه دارند. اندیشمندان بزرگِ در خدمتِ جنایت. حالا دیگر تاریخ دست این تفکر است و دور این تفکر، فرهنگ و تمدن هم ساخته می‌شود. (تکنولوژی و مسیر پیشرفت آن و ماهیت آن را که بازتابی از نوع تفکر و فرهنگ این نظام زورگو و دیکتاتور است، می‌تواند شاهد خوبی برای مطالعه‌ی مسیر عصر روشنگری از انقلاب صنعتی تا امروز در لایه‌ی تمدنی باشد.) خلاصه که تاریخ می‌رود تا می‌رسد به انقلاب خمینی. انقلاب اسلامی ایران.

پنج: بشر مدرن هنگ می‌کند.


میشل فوکو چندین مقاله راجع‌به انقلاب ایران دارد. انقلابی معنوی در عصر نامعنوی. آن‌قدر تعجب کرده بود و برایش درک‌نشدنی‌ بود که گفت باید از نزدیک ببینم. دوبار به ایران سفر کرد. با رهبران انقلاب ملاقات کرد. مردم را دید و چیزی که می‌خواستند را شنید. حداد عادل شرح ملاقاتش با فوکو را جایی نوشته. خواندنی است و البته با کنایه‌هایی از زندگی شخصی او، جالب هم هست. کتاب «فوکو در ایران» نشر ترجمان هم کتاب خوبی‌ست. رسماً کچل شده بود. سرانگشت حیرت به دندان گزید و البته از غربی‌ها بسیار هم ملامت شنید.


شش: اگر زنده بماند.


انقلاب اسلامی یک جهان‌بینی کاملا متفاوت و خدامحور در مقابل جهان‌بینی انسان‌محور غرب بود. بسیاری از مفاهیم با هم در تضاد قرار می‌گرفت. بسیاری از ابزارهای تکنولوژیک تغییر می‌کرد. تولید انبوه معنا نداشت. طبیعت جایگاهی معنوی داشت. مصرف و مصرف‌گرایی و تبلیغات و سرمایه‌داری و بسیاری از مفاهیم اصلی و کلیدی در تضاد با تفکر دنیای مدرن بود. رسماً مبارزه‌ای فکری و اعتقادی در سطح جهان در آستانهٔ تولد بود، اگر زنده می‌ماند! اگر جایگاهش پذیرفته و ثابت می‌شد. اگر می‌توانست. حالا غرب با تمام توان مقابل حیات این نظام می‌ایستد.


هفت: نظام مقدس


در سطح کلان این حکومت بسیار محترم است و جایگاه تاریخی بزرگی دارد. من برای این حکومت جان می‌دهم. جانم را در مقابل تمام استعمارهای وحشیانهٔ تاریخ می‌‌دهم. جانم را در مقابل تمام استعمارهای فکری تاریخ مدرن می‌دهم. در مقابل مصرف و مصرف‌زدگی و تولید انبوه و سرمایه‌سالاری. من جانم را فدای نظامی می‌کنم که در سطح کلان اندیشه‌ای مقابل اندیشه‌ی دنیای به‌شدت پست‌فطرت غرب دارد. (نه غرب جغرافیایی، غرب فکری)


هشت: فدای سر سید علی


خمینی رهبر و خط خمینی خط شاخص این انقلاب بود. خامنه‌ای مدیر موفق و راهنمای بعدی این انقلاب است. پیچ و خمی که آقای خامنه‌ای توانست ما را به سلامت و با کمترین تلفات ازش عبور بدهد، اعجاب‌انگیز است. اعجاب‌انگیز. من اگر می‌گویم «جون می‌ذارم برا رهبرم» هم‌زمان با گفتن این جمله دارم نگاهی به پهنه‌ی تاریخ می‌اندازم و جایی که حالا در آن هستیم. من جانم را فدای رهبر نظام اسلامی می‌کنم و یعنی خون بی‌ارزشم (در مقابل عظمت حق) را برای مبارزه و مقابله با کفر، ظلم، جنایت، استعمار و بردگی، فدا می‌کنم.

 

نه: همی برگشایم به فریاد، لب!

 

این یعنی انتقادی ندارم؟ چرا. صدای فریاد من (در همان حدی که می‌فهمم) به شهادت دوستان نزدیکم، بسیار هم بلند است. از جمع همهٔ نفت‌خوارهای بی‌سواد اما پسرخاله‌دار در دولت و نظام طرد شده‌ام. موقعیت‌های کاری زیادی را از دست داده‌ام. تهمت‌ها شنیده‌ام و تهدیدها شده‌ام. فدای سر سیدعلی. فریاد من بر سر هر آن کسی که در این نظام مقدس رانت‌خواری می‌کند، دزدی می‌کند، کم‌فروشی می‌کند، بی‌سواد است اما مسئولیت قبول می‌کند، باندبازی می‌کند و نمی‌داند چه مسئولیتی در چه پیچ تاریخی بزرگی را اشغال کرده، بسیار هم کوبنده است. من البته دامنم را از اشتراک لفظی «منتقد» با بعضی از افراد غرب‌گرا پاک کرده‌ام، اما برای تأکید بیشتر باز هم پاک می‌کنم: من اعتقاد به اسلام حداقلی، اسلام سکولار، اسلام آمریکایی ندارم. هر بحرانی که روبه‌روی مسیر ما سنگ شده، از همین تفکر است. تفکری که بیشترین سهم مدیریتی را در عمر ایران بعد از انقلاب داشته ولی با نهایت وقاحت خودش را در جایگاه منتقد قرار داده.

 

پی‌نوشت:
محمود احمدی‌نژاد کاری کرد که رهبر انقلاب بارها از این کارش تعریف کردند. محمود احمدی‌نژاد، شعارها و آرمان‌ها و واژه‌هایی که غرب با رسانه و جنگ فرهنگی و شناختی، زشت و کریه و بدوی و سخیف نشانش می‌داد را بی‌خجالت سر دست گرفت و فریادش زد. کارش ستودنی ست. کاش در این شیوه احمدی‌نژادهای بیشتری داشتیم.