دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

به نبودنت عادت کرده ام

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۶ ب.ظ

مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.

مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و یک جزیره بدون هیچ انسانی. سال ها می گذرد. تو از شدت تنهایی کلافه می شوی . داد می زنی. با مشت می کوبی به آب شور دریا. باز هم سال ها می گذرد و بالاخره یک کشتی پر از آدم از آن دورها سر و کله اش پیدا می شود. تو از شدت خوشحالی گریه می کنی. سوار کشتی می شوی و همه دلشان به حالت می سوزد. تا نیمه شب کنارت می مانند و حرف می زنی و حرف می زنند. وقتی همه رفتند، وقتی همه خوابیدند. شیرجه می زنی توی آب و شنا می کنی. شنا می کنی. شنا می کنی. به جزیره می رسی. از فرداش دوباره منتظر کشتی، هی داد می زنی، هی مشت می کوبی به آب شور دریا و هی کلافه می شوی از شدت تنهایی.

مثل وقتی تو می آیی. بعد از این همه سال نیامدن. من پشت دیوار پنهان می شوم. تو مدام نگاه به ساعتت می کنی. من آب دهانم را آهسته قورت می دهم. تو بالاخره خسته می شوی و می روی. من از پشت دیوار بیرون می آیم، می ایستم سر جای خالی ات و آه می کشم.

  • رضا پیران

نظرات (۳)

  • معلمی از جنس اینده
  • خیلی خوب بود.
    شما اینستا نداری آقا؟ 
    پاسخ:
    اینستای شخصی ندارم. کتابفروشی هست که اونم خیلی فرصت پیگیریش رو ندارم
  • به این همه سال نبودنت خو گرفته ام
  • یا مثلا خیلی تشنه ات باشد بخواهند آبت بدهند و تو سر باز زنی از نوشیدنش که من تشنگی را دوست دارم...
    یا اینکه از درد بپیچی ب خودت و همین که دوا برایت بیاورند تو بگویی نه من دردم را دوست دارم درمان نمیخواهم...
    و بعد آب را که بردند و دوا؛ را برای خودت روضه بخوانی که دیدی آبی نیست دوایی نیست...
    مشکل از آب نیست، از دوا نیست، از او نیست که بعد از سال ها نیامدن می آید... حتی مشکل از من نیست که در عین خواستن! نمی خواهد هیچ کدامش را...
    مشکل زمان است. برای سیراب شدن، برای درمان شدن و برای رسیدن او که سال هاست به نبودنش خو گرفته ای و آنقدر با جای نبودنش زندگی کرده ای که نبودنش جای او را گرفته! و حالا اگر بیاید هم برای او جایی نیست.
    مشکل زمان است.
     خیلی دیر است...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی