دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نرسیده به بهار، همان وقت و بی وقتِ اسفند، ته مانده ی تفاله های زمستان، خواب عجیبی دیدم. بهار بود به شمایل طفلی یکی دو ساله، موفرفری، به غایت دلبر. من کمرم تایِ عمر برداشته بود، هلالیِ روزگار، سپید موی، به غایت خسته. طفلک می خندید. صدای خنده ای که توی بیداری دل می بَرَد از فرزند آدم، آنجا زَهره می بُرد. رعشه افتاده بود به جانم که بیدار شدم. تعبیر کردم به این که بهار امسال به کمال زیباست اما مرا نه محو زیبایی اش می کند نه طراوت و تازگی اش. تعبیر کردم به رفتن. اما با آن خنده ی برهنه ی تیز که تا عمق استخوان سرما می انداخت، نمی دانستم چه کار کنم؟ نمی داستم چه تعبیری دارد ...
حالا بهار یک ماه و نیمه شده. به غایت دلبر. و مقدر است پس زمینه ی این روزهایم خنده ی تیز روزگار باشد، خنده ی دلبرانه ای که رعشه انداخته به جانم. من اما دلم به رفتن است و هی خدا خدا خدا می کنم گوشه ی نخیِ دلم گیر نکند به تکه های ریز این دنیای دون. هی خدا خدا خدا می کنم نکند دلم نخ کش شود. حالا بیشتر خم می شوم. تا می اندازم به کمرم، مظلوم نمایی می کنم روبروی ذات اقدسش بلکم رحم کند، مرا از دنیا و دنیا را از من بستاند.
  • رضا پیران

نظرات (۶)

یک پست دیگه اینجا بود.نبود؟
پاسخ:
هوم. شاید
وقتی خوندمش،تصمیم گرفته بودم برگردم بنویسمش.خیلی خوب بود.دیر و دور عادت به تغییر پست نداشت.داشت؟
پاسخ:
تو سابقه ش هست از این جلف بازیا
انقدر حذفش کردم که اصلا انگار نبوده
معمولا وقتی کار آدم با بچه می افتد،باید بچگی کند...شاید هم تعبیرش این باشد که دل به دل بهار بدهید..بهار شوید..بهاری شوید./
پاسخ:
هوم ... هوم ... با اون کمر تا شده و تن به رعشه افتاده ولی جور در نمیاد پا به پای اون آهو خرامیدن ...
سلام کا...این آدرسی که برات فرستادم رو یه سر بزن
وبلاگ جالبیه
خصوصی فرستادم برات صلاح دیدی معرفی ش کن...بد نمی نویسد...
نمی دانستم که توی می شناسی اش...کلی سوتی دادم...
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی