بیا جمع کنیم بریم
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۸ ق.ظ
از یک جایی دیگر اداش را در آوردیم. می فهمی چه می گویم؟ نبودیم دیگر. از همان جا باید می گفتیم خداحافظ عزیز دلم. توی چشم دنیا زل می زدیم می گفتیم ما کشیدیم کنار. نمی فهمی. خدا به سر شاهد است که نمی فهمی. خیال می کنی نصف شبی به سرم زده کلمه ببافم کنار هم. حق هم داری. دست این جماعتی که این جا را می خوانند گرفته ام و میگردانمشان توی هزار تا کوچه ی تنگ و ترش که راه خانه را یاد نگیرند. که نفهمند چی شد از این جا سر در آوردند و سر رشته ی ماجرا کجا بوده و تهش قرار بود به کجا برسد. حرف را میریزم توی یک بغل ایما و اشاره و چشم و ابرو آمدن که تهش فقط بگویند خبرهایی بود اما ما که نفهمیدیم، تو فهمیدی؟ نفهمیدی. به موت قسم که نفهمیدی.
- ۹۵/۱۱/۱۵
اما خب شاید تعلق و دلبستگی آدمیزاده جماعت به گذشته برا همینه که گذشته!