دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

با کفش های دیگران راه برو

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ

چند روزی ست قصد کرده م کفش بخرم. کفش حمید را پا می کنم که اگر مناسب بود برای خودم هم مثلش را بخرم. به همه می گویم اندازه ست. فقط خودم می دانم که کفش های حمید، یک شماره از من بزرگ تر است؛ مثل پهنی شانه هایش، مثل قدش، مثل زورش، مثل قبلا که توی جیغ و داد می نوشت و من نمی توانستم بنویسم ...

دیشب خواب دیدم برادر کوچک ترم حمید شهید شده. از بنیاد شهید آمده بودند خانه ی ما. یک سرود ناهماهنگ و مسخره اجرا کردند و رفتند. چقدر لجمان گرفت ... همه آمده بودند. شلوغ بود. مادر گریه نمی کرد. من ولی تا صبح هی گریه کردم و بیدار نشدم. مدام از خودم می پرسیدم کی این همه بزرگ شدی داداش کوچیکه ...

  • رضا پیران

نظرات (۵)

سلام 
برادر مدافع حرم هستند ؟ 
پاسخ:
سلام. نه، اما ازش برمیاد
مرسی عالی بود
عالی بود

مشخصه داداش کوچکیتون و خیلی دوست دارید چون من قبلا تو تلگرام هم خوندم چندتا از نوشته هاتون و در مورد ایشون. و البته یکی دو تا از نوشته های داداش رو ...گفتید دوست دارید بنویسه. ..بالاخره نوشتن ؟ وبلاگ یا اینستا دارن؟ و شما ؟ که دنبال کنیم این نوشته های خوب رو 

پاسخ:
بله. زیاد دوستش دارم، زیاد هم اذیتش می کنم. من کلا توی زندگیم هر کسی ر خیلی دوست داشتم اذیت کردم.
نه متاسفانه جایی از این فضای مجازی نمی نویسه

چقدر خوب امیدوارم  این دوست داشتنه هر روز بیشتر و بیشتر شه ... و چقدر حیف که نمینویسن. تشویقشون کنید ...و شما لااقل بیشتر بنویسید ...چون واقعا ب دل میشینه. ..تو اینستا هم بنویسید تا با شما و نوشته هاتون بیشتر آشنا شن ..کتاب هم معرفی کنید مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی