دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «کمی کتاب» ثبت شده است

آب‌نبات هل‌دار

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۲۸ ق.ظ

از آخرین کتابی که با این سرعت تمامش کردم، ماه‌ها می‌گذرد و از آخرین باری که تا صبح پای یک کتاب بیدار ماندم، سال‌ها. توقع نداشتم. نه از سوره‌ی مهر، نه از مهرداد صدقی، نه از خودم. کاش آن بالای جلد کتاب نمی‌نوشتند «داستان طنز». همین ترکیب سال‌ها مانع شد که کتاب را بخوانم. «طنز» هم از آن واژه‌هایی‌ست که حسابی دستمالی‌اش کرده‌اند. مثل «عشق»، مثل «صلح»، مثل «موفقیت». معمولاً ازش فرار می‌کنم. مخصوصاً اگر این‌طور گل‌درشت بکوبند بالای جلد کتاب. با این حال اعتراف می‌کنم تعداد خنده‌هایی که لابه‌لای صفحات کتاب از دهنم بیرون ریخت و نتوانستم آبروداری کنم، از دستم در رفته. 

نادر خانِ ابراهیمی

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۰۱ ب.ظ

از نادر نوشتن سخت است بس که زندگی کرده و آدم نمی‌داند کدام گوشه از این همه را روایت کند و راحت است بس که زندگی کرده و آدم نمی ماند که کدام گوشه را روایت کند. برای من نادر علاوه بر اینکه نویسنده ای بزرگ با آثاری بی نظیر است و علاوه بر اینکه شاعری ظریف بدون حتا یک کتاب شعر است، مردی ست که حرکت می کند. سراسر زندگی اش را حرکت کرده برای همین هم بعد از خواندن کتاب هایش آدم را به حرکت وادار می‌کند.

 

پ.ن:

من بعد از خواندن کتاب های یک نویسنده، خیالی از نوع دیدار با آن نویسنده دارم. رضا امیرخانی را خیلی دوست داشتم بغل کنم (که موفق شدم) با مصطفا مستور دلم می‌خواهد چای بنوشم، با بوکوفسکی سیگار بکشم، با تالکین توی بزرگترین کتابخانه ی دنیا کتاب بخوانم، به داستایفسکی خیره شوم، با چخوف قدم بزنم و... اما شدیدا دلم می‌خواهد با نادر به سفر بروم. خصوصا کوه، خصوصا کوه های سبلان. نادر برای من نماد حرکت است.

اتحادیه ابلهان

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۷ ب.ظ

این روزها گرفتارِ "اتحادیه ی ابلهان" جان کندی شده ام. تقریبا همه جا با خودم میبرمش؛ حتا اگر مطمئن باشم وقت خواندن ندارم. شب ها خوابِ ایگنیشس را می بینم؛ با آن قد بلند و هیکل زمخت و کلاهِ سبز و چشم های آبی و زردش.

پ.ن:

جان کندی وقتی کتاب را می نویسد با کلی شوق و ‌ذوق می رود سراغ ناشر. ناشر می گوید کتاب خوبی نیست. بعد از آن کتاب را برای هر ناشری می فرستد جواب همان است: "کتاب خوبی نیست، چاپش نمی کنیم!" جان کندی بعد از این اتفاق از شدت سرخوردگی یا عصبانیت یا افسردگی یا هر چیز دیگری خودکشی می کند! مادرش دو سال در شوک مرگ پسرش سرگردان بوده، بعد از آن دو سال، ۹ سال کتاب پسرش را سرِ دست می گیرد و سراغ تمام ناشرهای آمریکا می رود. یازده سال بعد از مرگ جان کندی بالاخره با پیگیری های مادرش یک نفر کتاب را می خواند و بعد از مطالعه در کمال ناباوری و اوج هیجان می گوید «امکان نداره این کتاب تا این اندازه خوب باشه!»

۲۵۰۰ نسخه از کتاب خیلی سریع به فروش می رسد و اتحادیه ابلهان یکی از کتاب های پر فروش آمریکا می شود. سال بعدش یکی از معتبرترین جایزه های کتاب آمریکا را ‌می برد و تمام منتقد ها از یک اثر فوق العاده تعریف می کنند و می نویسند: اتحادیه ابلهان در حقیقت ناشرانی بودند که با نپذیرفتن کتاب ما را از مجموعه آثار یکی از بزرگترین نوابغ ادبیات محروم کردند.