.
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ
تو به من شادیهای عمیقی دادی. عمیق، به اندازهی زخمهایت.
لای کتابهای شعر کتابخانهی من پر کبوتر و گل محمدی خشکشده پیدا میکنید؛ لای رمانهای روسیه توتون و لای کتابهای تاریخ ورقهای خالی استامینوفن.
لعنت به بشریت سوار بر نفس. لعنت به تاریخ سیاه استعمار. لعنت به دنیای مدرن. لعنت به تمدنی که ملاتش از خون است. لعنت. لعنت. لعنت.
من اگر دختر بودم از لج اینهایی که میگویند «یهکم زیبایی ببینیم!» و بعد عکس سرلخت دختر جوان و خوشاندام و موبلند و پیرهنچاکی را (مجموع اینها را بخوانید سکسی) فرو میکنند توی چشم مخاطب، نه فقط چادر میپوشیدم، روبنده هم میزدم. کاری به دین هم اگر نداشتم لااقل آزاده بودم! از شدت این تحقیر و توهین دردم میگرفت.
پ.ن:
من که هر چه بیشتر میگذرد، بیشتر و غلیظتر روی این نگاه مردسالار دنیای مدرن بالا میآورم.