صدای نفسهای نامنظم مردی در اتاق بازجویی
پیری یعنی مراقب دندانهایت باش. یعنی مراقب کمرت باش. گردنت. زانوها. چربی کبدت. قند خونت. پیری یعنی دیر خوب میشوی و از هر مرض ذرهایش توی تنت یادگاری میماند. پیری یعنی «میشه قرص من رو هم بیاری؟» پیری یعنی هجوم فکرهایی که یکی یکی باهاشان کشتی میگیری و یکییکی خاک میشوی. پیری یعنی اختلال خواب. پیری یعنی میخواهی و نمیشود. نمیکشی. نمیتوانی. یعنی افسار تنت دستت نیست. یعنی به روغنسوزی افتادن. پیری یعنی کنار آمدن با سختیها و رنجها و مشکلات. یعنی «همینه که هست». پیری یعنی بعد از پنج سال ببیندت و بگوید «وااای! چقدر عوض شدهای». پیری یعنی «اوووووه، چقدر وقته همدیگه رو ندیدهایم؟» پیری یعنی کفهی خاطرات گذشته سنگینتر شده. یعنی غرق شدن در روزهای رفته، بدون تمنایی برای آینده. پیری یعنی چشمهاش آبی بود یا سبز؟ یعنی «چقدر این خانم آشناست»...
من پیر شدهام. خانمها، آقایان. من پیر شدهام، و بهتر است همینجا اعتراف کنم که از پیری میترسم.
- ۰۳/۰۶/۲۸
پیمانهام ز رعشهی پیری به خاک ریخت / بعد از هزار دور که نوبت به ما رسید!
صائب میگه.