بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
جهان لذتهای مدرن چه جهان عجیبی ست. به تو انتخاب نمیدهد. به تو حتا فرصت انتخاب هم نمیدهد. پینوکیووار در این شهربازی فریبنده مشغول لذت میشوی، البته بیشتر «مشغول» میشوی تا «لذت» ببری. طمع جاماندن از بقیهی لذتها و حسرت نچشیدن لذتهای بغلدستی تو را دیوانه میکند. یک دیوانهی عقدهای پراسترس. لذتها به حدی متنوع و فراوان هستند که اگر دهتای خودت عمر کنی و تولید لذت را هم متوقف کنی، باز بههمهی آنها نمیرسی. هیچ چیز دنیای مدرن عمق ندارد. تو حتا در لذت هم نمیتوانی عمیق شوی. فقط باید بچشی. یک دندان بزنی و پرتش کنی. چشمت را که باز کنی میبینی تا ته باغ را دهن زدهاند... تو، پینوکیوی سادهی شهر تماشا، فکر میکنی چقدر صاحب این سیرک مهربان است. او قهقهه میزند که لذت ببر و اکسپلور را بالاوپایین کن و مارکهای جدید و آدمهای جدید و فیلمهای جدید و آهنگهای جدید را بنوش و باقی را بر زمین برافشان، همهاش مال توست. زمان میگذرد. تو غافلی از اینکه گوشهایت کمکم دراز میشود. پینوکیوی بیچاره. تو خر شدهای! خر دنیای مدرن. خر دستگاه لذتساز. خر این سیرک مهوع. حالا تو یکی از مانکنهای ویترین سیرک تماشایی دنیای قشنگ نو هستی برای خرکردن بقیه.
- ۰۴/۰۱/۱۳