آبنبات هلدار
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۲۸ ق.ظ
از آخرین کتابی که با این سرعت تمامش کردم، ماهها میگذرد و از آخرین باری که تا صبح پای یک کتاب بیدار ماندم، سالها. توقع نداشتم. نه از سورهی مهر، نه از مهرداد صدقی، نه از خودم. کاش آن بالای جلد کتاب نمینوشتند «داستان طنز». همین ترکیب سالها مانع شد که کتاب را بخوانم. «طنز» هم از آن واژههاییست که حسابی دستمالیاش کردهاند. مثل «عشق»، مثل «صلح»، مثل «موفقیت». معمولاً ازش فرار میکنم. مخصوصاً اگر اینطور گلدرشت بکوبند بالای جلد کتاب. با این حال اعتراف میکنم تعداد خندههایی که لابهلای صفحات کتاب از دهنم بیرون ریخت و نتوانستم آبروداری کنم، از دستم در رفته.
- ۰۲/۰۶/۲۸
به پیشنهاد یکی از دوستام این کتاب و خوندم و تنها کتابی بود که علاوه بر خندیدن های مدام (جوری که خونواده نگاه میکردن که یعنی این دختر چی میخونه که اینجوری میخنده) لبخند رو داشتم از ابتدای خوندن تا انتها ...
البته که هنوز جلدای بعدی رو نخوندم و نمیدونم به همین خوبی هست یا نه