دور نیک نامی رفت
حالا تو هی بگو ابو محمدِ مشرف الدینِ مصلحِ فلان! برای من سعدی اسم نیست که نشانش دهم، که بهش اشاره کنم که ایشان هستند همان خانه خراب کنِ خنده رو. برای من سعدی روح طناز شیراز است. برای من سعدی حاکمِ حکمتِ شیرین و بی تکلف ایرانی ست. برای من سعدی مرد خوش لباسِ زلف شانه کرده ی دستار بسته است که لباس هایش را اتو کشیده و با گردن افراشته کوچه باغ های شیراز را قدم میزند (درست برعکس حضرت حافظ. زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست است حافظ) برای من سعدی تک و تنها تا کوه پشت امام زاده قندیلی بالا رفتن و شعر خواندن است. برای من سعدی شیطنت های جوانی ست. سعدی رفیق من است (درست عکس حافظ! با حافظ نمیشود رفاقت کرد. باید از دور بهش خیره شد. حافظ از نزدیک آتش میزند، خاکستر میکند. من گاهی با سعدی، نشسته ام و حافظ خوانده ام، فقط یکی دو غزل در هر نوبت که خیلی هم بدمستی نکنیم)
پ. ن:
:: به بهانه ی اول اردی بهشت. روز بزرگ داشتش.
:: میتوانید توی کامنت ها یک بیت مهمانم کنید.
:: آنچه سر پنجه ی سیمین تو با سعدی کرد / با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است