شبیه محمدعلی کلی، وقتی پارکینسون ناکاوتش کرد
استاد کراوات سرخی به گردنش بسته و روبهروی قفسهی کتابِ دفتر رادیو ملی آمریکا در واشنگتندیسی ایستاده. سمت راستش سهراب پورناظری نشسته. پیشدرآمد این اجرا موسیقی متن ابتدایی سریال «وضعیت سفیدِ» حمید نعمتالله است با آهنگسازی سهراب پورناظری. همان ضربآهنگ تند. همان ریتم «با من صنما» برای آرایش غلیظِ حمید نعمتالله. موسیقی به لحظهی شروع اجرای استاد میرسد. باورم نمیشود. استاد میخواند که: از عشق گفتم، باور نکردی...
باور نمیکنم. ماتم برده. این مرد چروکیده و وارفتهای که مثل پیرمردهای کوچهوبازار شینش میزند و فکش بهخاطر دندانهای عاریه سنگین شده، محمدرضا شجریان است. خسرو آواز ایران. صاحب حنجرهای که با غرور میان گوشهها و پردههای موسیقی ایرانی قدم میزد و روی صعبالعبورترین قسمتهای این تفرجگاه مستانه میخرامید و از سوز دل تحریرهای لطیف سر میداد.
باورش سخت است و آزاردهنده، اما اینکه میبینم گوشهای ست از واقعیت زندگی. مردی که روزگاری چهارزانو با سینهای افراشته و غروری وطنی روی فرش ایرانی مینشست و کنار نغمههای جادویی تار حسین علیزاده و کمانچهی کیهان کلهر روبهروی صدها چشم خیس برای بم و غم سرزمینش میخواند، حالا ایستاده توی دفتر رادیو ملی آمریکا، وسط ینگهدنیا، وارفته و خسته و نامیزان، دارد با بازیگوشیهای سهراب پورناظری آخرین ضبط موسیقیاش را انجام میدهد.
تراژدی وقتی کامل میشود که بعد از تمامشدن این تصویر هراسانگیز مرگ و زوال، «با من صنما»ی همایون را توی لیست «روزهایی که حالت خوش استِ» گوشیام پیدا میکنم و دکمهی پلی را میزنم. آهنگساز هر دو کار یکیست و ریتم شبیه به همی دارد. همین باعث شده ذهنم برود سمت این قطعه. همایون خیلی روی فرم است. انگار دارد جوانی و شادابی و تازگیاش را به رخ پیرمرد میکشد. پیرمردی که تلاش میکند خودش را روی اسب سرکش عمر که به تاخت میتازد، سرحال و چابک نشان بدهد. برندهی این مسابقه همایون است. «با من صنما» پوزخندیست به «از عشق».
دکمهی گوشی را میزنم و صفحهی گوشی خاموش میشود. صدای باران میآید. محکم و پیوسته. زمزمه میکنم: والعصر. ان الانسان لفی خسر...