از آن حس های عمیق دیوانه کننده!
چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ق.ظ
از آن حس های عمیق دیوانه کننده که مجبورت می کند ساعت یک شب، جفت پنجره های اتاق را باز کنی، هی خیره شوی به درختِ خرمالویِ بلندِ توی حیاط/ت که سیاهِ غلیظِ شب سر تا پاش را گرفته، هی بی خودی یاد مرگ خرخره ات را بجود، هی الکی آرام باشی، هی قلبت کندتر از همیشه بزند، هی دست بکشی به چند تار سفید روی شقیقه ات، زمان بایستد، تعجب نکنی، نترسی، قلبت آرام تر بزند، آرام تر، آرام تر، آرام ت...
- ۹۴/۰۳/۲۷