این شب ها
شب ها. شب های پاییزی. سوزِ سرمایی که هنوز تازیانه نمی زند، فقط قلقک می دهد و گاهی گاز می گیرد. نه مثل سگ. مثل خرگوش. مثل مرغِ عشقِ دستی (1) . مثل علیرضای آبجی بزرگه. چای. بهارنارنج. ردِ نورِ کشیده شده تا ته پذیرایی. سکوت. خاطرات. دردِ ملایمی که پیچیده توی سرت. پلک های سنگین شده ات. ثانیه های کند و خسته ای که صدای کشیده شدن پایشان روی زمین تو را یاد بوفِ کورِ صادق هدایت می اندازد. (تنها تصویری که از بوف کور در ذهنت مانده) ثانیه هایی که دلت نمی آید با خواب قسمتشان کنی. ساعتِ یک و پنجاه و نه دقیقه. ویارِ رفتن روی پشت بام، چای خوردن و خیره شدن به خیابان روبرویی. طولانی شدن ویار. رها کردن لپ تاپ. رفتن.
پ.ن:
(1) مرغش را هم سر بریدی چه بهتر. میشود عشقِ دستی. عشقِ رام. از همان ها که کوچک گاز می گیرد. نرم گاز می گیرد. اذیت نمی شوی. نه اشکت در می آید، نه یک چیزی توی سرت، پشت لاله ی گوشت داغ می شود و سرخ می شوی. لبخند می زنی اما ریسه نمی روی. نمی دوی که نفست بند بیاید و بعد پخش زمین شوی و قاه قاه بخندی. از همان ها که سر به رسوایی نمی زند.
- ۹۵/۰۸/۱۴
هیچکی نمیفهمه.