لحظه هایی به اندازه ی خودم یک نفر
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۵۴ ق.ظ
عادتِ عجیبی دارم به تجربه کردنِ چیزهایی که معمولا کسی سراغی ازشان نمی گیرد و فرار از چیزهایی که معمولا همه هجوم می برند سمتش*. همین است که ساعت دو و سی دقیقه ی شب کاپشن تنم می کنم، یک لیوان چایی زعفرانی هنوز بیات نشده می ریزم و تا پشت بام خودم را می کشانم که بایستم لبه ی خطرناکِ بام و خیره شوم به خیابان روبرویی و لبخند بزنم. بعد ذهنم را رها کنم که در این شبِ نسبتاً سردِ نسبتاً پاییزی برود هر جایی که دلش خواست، با هر بنی بشری که عشقش کشید حرف بزند و توی هر خاطره ی شیرینی که به مرورِ زمان تلخِ تلخ شده غرق شود.
پی نوشت:
* کربلا استثنای عالم است ...
- ۹۶/۰۸/۱۲