دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۵۰ ق.ظ

رو کرد سمتم و گفت همین بود؛ تمام زندگی‌ات در بیست سال آینده. آب دهانم را قورت دادم. عرق از پیشانیم چکید توی چشمم و تا مغز سرم را سوزاند اما جرأت پلک زدن نداشتم. گفتم نه، نمی‌خوام، نمی‌خوام زندگیش کنم. لبخند زد. انگشتش را روبه‌روی من تکان داد و گفت نچ نچ نچ، نمی‌شه، مجبوری! بشکن که زد توی خانه بودم. همه چیز را فراموش کرده بودم. گوشی موبایلم را دودستی گرفته بودم و داشتم از شکلک‌های یک عروسک بنفش می‌خندیدم. 

  • رضا پیران

نظرات (۲)

نوشتن های پی در پی دوتا علت داره

حال زیادی خوب

حال زیادی بد

 

امیدوارم اولیش باشه

:)

سلام :)

چرا اسم شما برای من اینقدر آشناست،، کی و کجا میخوندم شما رو که یادم نمیاد پس!!؟؟ نمیدونم پیر شدم یا دچار پریشانی خاطر که یادم نمیاد 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی