دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

.

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ب.ظ

شبیه پسربچه‌ای شده‌ام که پدرش را دیوانه‌وار دوست دارد و خیال می‌کند او قدرتمندترین مرد دنیاست. سال‌ها با این خیالش زندگی می‌کند تا این‌که یک روز، به صورت اتفاقی، پشت در خانه‌شان می‌ایستد و می‌بیند که پدرش توی دعوا با مرد بددهنی کتک می‌خورد و فرار می‌کند توی خانه. همان لحظه‌ی چشم‌توی‌چشم‌شدن با پدرش. همانم!

  • رضا پیران

نظرات (۴)

  • پیمان کرامتی
  • و من انگار داداشت گنارت در آن لحظه

  • الناز نوبخت
  • چه غم انگیز

  • سامان رضوانی
  • :)

  • کلنگ همساده
  • اما من مثل کسی هستم که همیشه انگار یکی دیگر پارچ آب را ریخته روی فرش و همه مرا مقصر می دانند!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی