دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رضاکوچولو

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

سال‌های تروتازه‌ی عمرم را برای این گذاشتم که بفهمم می‌خواهم «چی» بشوم! آن سال‌ها آزادانه از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پریدم. چله می‌گرفتم. راحت دل می‌بستم و راحت‌تر دل می‌کندم. جواب همه‌ی خواهش‌هایم «بله» بود. روی زمین لی‌لی می‌کردم و سوت می‌زدم.

حالا که سال‌های سنگین ته‌مانده‌ی جوانی را سر می‌کشم، خوب و بد دنیا واضح‌تر شده و لذت‌های دنیا کم‌رنگ‌تر و شادی‌های دنیا زودگذرتر. حالا شاید بهتر از قبل می‌دانم که لااقل نباید «چی» بشوم. نمی‌دانم چی بشوم فقط می‌دانم که نباید این باشم. باید تغییر کنم...

زیر پایم پیمانه‌های خالی عمرم ریخته. سنگین‌تر شده‌ام. مهره‌های کمرم زرتشان قمصور شده. دیگر توان و جسارت و جوانی پریدن از شاخه‌ای به شاخه‌ی دوردست بالاتر یا پایین‌تر را ندارم. عادت‌ها مثل مورچه‌های مهاجم به جان روحم افتاده‌اند. نمی‌دانم با کدامشان مبارزه کنم. ریزند و فضول و جسبیده‌به‌تن و هزارهزارتا. حالا دیرتر گریه می‌کنم. دیرتر می‌خندم. دیرتر خوشحال می‌شوم. دیرتر دل می‌بندم و از اینکه دل بکنم می‌ترسم. چسبیده‌ام به داشته‌هایم. به پول و ماشین و خانه و موس جی‌سیکس و لپ‌تاپ نسل یازده و انگشتر عقیق کبود. -یادم می‌آید انگشتر شرف‌الشمس با رکاب سنگین دست‌سازم را گذاشتم سر قبر یکی از شهدای گلزار. از این دیوانه‌‌بازی‌های شیرینی که حالای زندگی‌ام اسمش شده خریت‌های جوانی.- از ترک‌برداشتن هر چیز زندگی‌ام می‌ترسم. زمانه ولی با لبخندی کج، می‌شکند، فرسوده می‌کند، از بین می‌برد، می‌میراند...

خدا از آن بالا نگاهم می‌کند و می‌گوید: آی بنده‌ی من! گفتم بزرگ‌تر شو، تو هم که کوچک‌تر شدی...

  • رضا پیران

نظرات (۳)

سخت نگیر

والعصر ؛ ان الانسان لفی خسر ...

خاصیت دل کندن اما باد شدن است. باد که باشی رها رها رها، هیچ چیز توی دلت جا نمی‌شود. اصلا دلی نیست که چیزی تویش جا بشود؛

اول و آخر تویی، ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی