دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

به تاخت!

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ

حالی اگر داشتید اینجا هم نفسی بکشید. یکی از رفقاست. هم خودش هم اخویش دست به قلم و خوش نویسند! من که همیشه ذوق مرگ می شدم از ظرافت کلام و نگاهشان. خیال نوشتن توی این مجازی بی در و پیکر اما تازه به سرشان زده. همیشه منتظر چنین روزی بودم. خوش آمد می گویم به عزیز دلم سید علی آقایِ ... می گوید اسم فامیل بازی می کنی مومن؟ می گویم خب چه عیب دارد؟ می گوید بی خیال فامیل شو، فامیل ما بنی حوّاست...

من عادت به تعریف بی خود ندارم. تعریفی ست ولی اینجا:

davidan.blogfa.com

نرسیده به بهار، همان وقت و بی وقتِ اسفند، ته مانده ی تفاله های زمستان، خواب عجیبی دیدم. بهار بود به شمایل طفلی یکی دو ساله، موفرفری، به غایت دلبر. من کمرم تایِ عمر برداشته بود، هلالیِ روزگار، سپید موی، به غایت خسته. طفلک می خندید. صدای خنده ای که توی بیداری دل می بَرَد از فرزند آدم، آنجا زَهره می بُرد. رعشه افتاده بود به جانم که بیدار شدم. تعبیر کردم به این که بهار امسال به کمال زیباست اما مرا نه محو زیبایی اش می کند نه طراوت و تازگی اش. تعبیر کردم به رفتن. اما با آن خنده ی برهنه ی تیز که تا عمق استخوان سرما می انداخت، نمی دانستم چه کار کنم؟ نمی داستم چه تعبیری دارد ...
حالا بهار یک ماه و نیمه شده. به غایت دلبر. و مقدر است پس زمینه ی این روزهایم خنده ی تیز روزگار باشد، خنده ی دلبرانه ای که رعشه انداخته به جانم. من اما دلم به رفتن است و هی خدا خدا خدا می کنم گوشه ی نخیِ دلم گیر نکند به تکه های ریز این دنیای دون. هی خدا خدا خدا می کنم نکند دلم نخ کش شود. حالا بیشتر خم می شوم. تا می اندازم به کمرم، مظلوم نمایی می کنم روبروی ذات اقدسش بلکم رحم کند، مرا از دنیا و دنیا را از من بستاند.