لعنتی
توسعه و مبانیِ تمدنِ غربِ آوینی رو با زندگی در عیش، مردن در خوشیِ نیل پستمن مخلوط کنید و بهش قرعه کشیِ شرلی جکسون و ابلهِ داستایوفسکی رو اضاف کنید ... میشه سریال بلک میرور ...
توسعه و مبانیِ تمدنِ غربِ آوینی رو با زندگی در عیش، مردن در خوشیِ نیل پستمن مخلوط کنید و بهش قرعه کشیِ شرلی جکسون و ابلهِ داستایوفسکی رو اضاف کنید ... میشه سریال بلک میرور ...
انگار کن کوه آتشفشانی سال ها خاموش، سرد و فوران نکرده که تا نوک قله اش را شهرداری خراش داده، پله چیده و جا به جا سطل آشغال فرو کرده اما کسی تُفش را توی سطل آشغال ها نریزد! جمعشان کند و یک جا بریزد روی قله که صدای جلیز بدهد و کیف کند!
پ.ن:
بازیچه ی کودکان کویم کردی (مولوی)
ول کن آن ظرف ها را بهار. چقدر می سابیشان؟ دو تا فنجانِ گل سرخی چایی و بهارنارنج بریز، بیار اینجا. غم دارم بانو. نپرس چه غمی. مردها حرف های نگفتنی زیاد دارند. منقاش بر ندار که بکشیشان بیرون. بگذار همان جا بمانند. صبوری کن. بنشین روبرویم. تو که من را می شناسی، گاهی فقط باید باشی که توی هوای نرم و غلیظِ بودنت نفس بکشم. باش. لازم نیست دلداری بدهی. لازم نیست کاری کنی. فقط باش و بگو هستم. همین.
پ.ن:
1. انگار کن از یک کابوس خفه کننده بیدار می شوی. با فریاد و نفس نفس. اصلا مهم نیست چه خوابی دیدی؛ فقط احتیاج داری همین طور که آشفته نشسته ای و نفس می زنی و عرق از پیشانیت می چکد یکی دستت را محکم بگیرد، فشار دهد، زل بزند توی چشم هایت که به دیوار خیره شده و بگوید نترس، من اینجام ...
2. کوه هم احتیاج دارد گاهی استراحت کند، تکیه بزند به دیوار و چای بنوشد.
3. و جعل منها زوجها لیسکن الیها