دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ول کن آن ظرف ها را بهار. چقدر می سابیشان؟ دو تا فنجانِ گل سرخی چایی و بهارنارنج بریز، بیار اینجا. غم دارم بانو. نپرس چه غمی. مردها حرف های نگفتنی زیاد دارند. منقاش بر ندار که بکشیشان بیرون. بگذار همان جا بمانند. صبوری کن. بنشین روبرویم. تو که من را می شناسی، گاهی فقط باید باشی که توی هوای نرم و غلیظِ بودنت نفس بکشم. باش. لازم نیست دلداری بدهی. لازم نیست کاری کنی. فقط باش و بگو هستم. همین.

پ.ن:

1. انگار کن از یک کابوس خفه کننده بیدار می شوی. با فریاد و نفس نفس. اصلا مهم نیست چه خوابی دیدی؛ فقط احتیاج داری همین طور که آشفته نشسته ای و نفس می زنی و عرق از پیشانیت می چکد یکی دستت را محکم بگیرد، فشار دهد، زل بزند توی چشم هایت که به دیوار خیره شده و بگوید نترس، من اینجام ...

2. کوه هم احتیاج دارد گاهی استراحت کند، تکیه بزند به دیوار و چای بنوشد. 

3. و جعل منها زوجها لیسکن الیها

  • رضا پیران

نظرات (۱)

می شود این پست سنجاق شوق به آن شعر ِ مهدی فرجی :

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تا آرام بگوید خبری نیست
یا کاش کسی باشد و آرام بگوید
دستان من اینجاست ! ببین دردسری نیست ...
پاسخ:
حس مشترک :) ممنون، همینه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی