این کارا فقط از تو برمیاد :)
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ب.ظ
درست همان وقتی که خیال میکردم الان است که سرم منفجر شود و مغزم بچسبد به در و دیوار این اتاق کار لعنتی خسته کننده. درست وقتی که سینه ام آن قدر تنگ شده بود که به سختی نفس می کشیدم. درست سر بزنگاه، وقت فریاد، ته خستگی، اوج ناامیدی، اپلیکیشن باد صبای تلفن همراهم با صدای روح الله کاظم زاده گفت الله اکبر. به تشر هم گفت، کمی هم اخم کرد و گفت اما دست هاش باز بود که یعنی بیا، که یعنی عزیز من، بنده ی بی چاره ی من، چاره منم، بغل من نیایی مغز کوچک و دل نازکت می ترکد ...
پ.ن:
آنقدر آرام شدم، آنقدر زلال شدم، آنقدر عشق کردم که تا همین حالای چند ساعت از نماز ظهر گذشته هم لبخند از روی لب هام پاک نمی شود :)
- ۹۴/۰۴/۰۲
خیلی
خیلی
خیلی