برسد دست او که ...
جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد ...
پ.ن:
اصلا مهم نیست من شاعر نیستم. اصلا مهم نیست از آخرین شعری که گفتم چند ماه می گذرد. اصلا مهم نیست چند تا غزل نیمه رها کرده دارم. اصلا مهم نیست از من تا تو چه فاصله ی بعیدی ست... مهم این بغض لعنتی چسبیده به اینجام هست. مهم این حس حسادت خفه کننده است برای شنیدن یک آفرین از لب تو. ته کلام اینکه می دانم خودم که هیچ، نامه ام هم به کوی شما نمی رسد که نمی رسد و این را هم می دانم نرسیدن من و این نامه از همت نداشته ی خودم است که گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست! اما می دانی؟ دل است دیگر! می گیرد. مچاله می شود. بغض می کند. می رود یک گوشه می نشیند آه می کشد بلکم بیایی دست بکشی سرش. بچه ست. بزرگ نشده. تو ببخش حضرت آقا.
- ۹۴/۰۴/۱۲