و من شر حاسدٍ اذا حسد
به قدر تمام آدمهایی که تو را میبینند. به قدر تمام آدمهایی که میبینیشان. به قدر تمام آدمهایی که با تو حرف میزنند. به قدر تمام آدمهایی که باهاشان حرف میزنی. به قدر تمام آدمهایی که به تو چای تعارف میکنند. با تو میخندند. خیابانِ خنکِ شبِ تابستانی شهر را کنارت قدم میزنند. بعد از سلام و احوال پرسی نمیگویند "چه خبر؟" ، آخرین کتابی که خواندی را میخوانند، میدانند کِرِمِ گل بنفش بیشتر از قهوهایِ ترمه مشکی بهت میآید، تو را با نام کوچکت صدا میکنند ... من حسودم، به قدر تمام آدمهای لعنتی این شهر لعنتی، که بیخیال دستشان را بالا میآورند و تو را بغل می کنند.