دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روز خبرنگار

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۴۲ ب.ظ

من این حجم از تحویل‌گرفتن و تبریک به خبرنگارها رو نمی‌فهمم. مجاهدان! قلم‌های آگاه! فلان و فلان. مشاهده‌ی من می‌گه بالای نیمی از این جماعت پرادا و پرادعا هستن. کارت‌هدیه‌بگیر. باندباز. کم‌فهم و بی‌سواد، اما بسیار مغرور و متوهم. من یه چیزی می‌دونم که تو نمی‌دونی! حال‌به‌هم‌زن. جمع‌های مثلا صمیمی ولی درحقیقت آلوده به روابط عق‌آور. سفارشی‌نویس. 

خلاصه که فی کل واد یهیمون. و انهم یقولون ما لایفعلون. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذکروا الله کثیرا و الی آخر، که من خیلی انگشت‌شمار دیده‌م. 

.

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

تو به من شادی‌های عمیقی دادی. عمیق، به اندازه‌ی زخم‌هایت.

هر صد صفحه، یکی و نصفی

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۵۵ ب.ظ

لای کتاب‌های شعر کتابخانه‌ی من پر کبوتر و گل محمدی خشک‌شده پیدا می‌کنید؛ لای رمان‌های روسیه توتون و لای کتاب‌های تاریخ ورق‌های خالی استامینوفن.

 

لعنت به بشریت سوار بر نفس. لعنت به تاریخ سیاه استعمار. لعنت به دنیای مدرن. لعنت به تمدنی که ملاتش از خون است. لعنت. لعنت. لعنت. 

مگر چمنی بندهٔ خدا؟

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

من اگر دختر بودم از لج این‌هایی که می‌گویند «یه‌‌کم زیبایی ببینیم!» و بعد عکس سرلخت دختر جوان و خوش‌اندام و موبلند و پیرهن‌چاکی را (مجموع این‌ها را بخوانید سکسی) فرو می‌کنند توی چشم مخاطب، نه فقط چادر می‌پوشیدم، روبنده هم می‌زدم. کاری به دین هم اگر نداشتم لااقل آزاده بودم! از شدت این تحقیر و توهین دردم می‌گرفت. 

پ.ن:

من که هر چه بیشتر می‌گذرد، بیشتر و غلیظ‌تر روی این نگاه مردسالار دنیای مدرن بالا می‌آورم. 

کار از کار گذشته

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ

این روزها به رفتن ایمان پیدا کرده‌ام؛ به ازدست‌دادن؛ به مرگ. اضطرابی گنگ و خفه اما بسیار مشخص و غیرقابل‌انکار مصرّانه خودش را به روحم تحمیل می‌کند. کافی‌ست صدای گریه‌ی نامشخصی از دور به گوشم بخورد؛ دلم هری می‌ریزد؛ نفسم تنگ می‌شود؛ انبوه خبرهای بد به مغزم هجوم می‌آورد. گاهی با ترس از خواب می‌پرم و توی خانه قدم می‌زنم و گوشم را تیز می‌کنم.

دانه‌ی این وسواس فکری از رفتن خاله کوچیکه بود که جوانه زد و حالا برای خودش نهال مهاجمی شده که تمام گیاهان اطرافش را خشک می‌کند. نمی‌دانم باهاش چه‌کار کنم. 

.

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۳۷ ق.ظ

کسی که از لسان‌الغیب فقط شکل خواندن شعرهایش را می‌فهمد و ارتباط مضمون‌ بیت‌هایش با شاعران قبل‌و‌بعد و حافظ‌نامه‌ی خرمشاهی و چند ترم دانشکده‌ی ادبیات، معلوم است از دیوانِ عزیزش، مفهوم حقیر و اخته‌شده از مبارزه و مدرنیته‌زده‌ای به نام «صلح» می‌کشد بیرون و به مغز نوجوان بیچاره فرو می‌کند.

 

پ. ن:

و به همین سیاق، یک نسخه‌ی عمومیِ جنسی و سخیف و ویران‌کننده از «عاشق‌شو! ارنه روزی...» می‌سازد و مغز نوجوانِ در آستانه‌ی بلوغ را با توهم جنس مخالفش تنها می‌گذارد. کاری که هر روانشناسی با هر اندیشه‌ای آن را نهی می‌کند.

پنج‌تن

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

ما چند حلقه فیلم از مسافرت‌های خانوادگی بیست بیست‌وپنج سال پیش داریم که سالی یک‌بار عروس و دامادها را از خانه بیرون می‌کنیم و قفل تمام درها را سه‌بار می‌چرخانیم و دکمهٔ پلی را می‌زنیم و از همان ثانیهٔ اول تا نیم ساعت بعد از ثانیهٔ آخر چنان می‌خندیم که از چشم‌هایمان جویبار اشک جاری می‌شود. همه‌‌ی ما پنج خواهر و برادر یک خط مشترک در وصیتمان است: آخرین فرد از خانواده باید تمام فیلم‌ها را نابود کند. 

الهه‌ی مغالطه‌های پرکاربرد

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۰۳ ق.ظ

کتاب «مغالطه‌های پرکاربرد» نشر نو را می‌خواندم. نویسنده آمریکایی‌ست و کتاب را بر علیه ترفندهای فریبکارانه و کثیف ایالات متحده‌ی آمریکا نوشته. (این فریبکارانه و کثیف اصطلاح خود نویسنده‌ست) مترجم ولی کینه‌ی جمهوری اسلامی را دارد و در ترجمه‌ی آزاد کمی شیطنت کرده.

پ.ن:

من اما کینه‌ی تو را دارم و جابه‌جای کتاب یاد ترفندهای فریبکارانه و کثیف تو می‌افتادم. 

و حفره‌هایی که بی‌وقفه فریاد می‌کشند

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۵۶ ب.ظ

بعضی‌ها جاهایی را پر کرده‌اند که تا وقتی خالی‌اش نکنند، اصلا نمی‌دانی چنین جایی هم وجود دارد!

.

شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۷ ب.ظ

تمام کارهایم را حواله کرده بودم به فردای آمدنت. حالا لیست بلندی دارم از فیلم‌های ندیده، آهنگ‌های گلچین‌شده‌ی هنوز کامل نشنیده، جاهای دنج شیراز، خوراکی‌هایی که فقط یک‌بار خورده‌ام و ازشان خوشم آمده، بهترین غزل‌های سعدی، روسری‌های آبی و فیروزه‌ای و یشمی، مانتوهای بلند زیر زانو، ساعت‌های خلوت بازار وکیل، حافظیه، باغ ارم... حالا من مانده‌ام و اتاق نم‌گرفته‌ای از خاطرات به‌دنیا نیامده. لیست را مرور می‌کنم: خیلی از رستوران‌ها تعطیل شده‌اند. فروشگاه‌های اینترنتی از دسترس خارج شده‌اند. آدم‌ها رفته‌اند پی زندگی‌شان. من ولی مانده‌ام. نشسته‌ام روبه‌روی نیامدنت. با یک آلبوم بزرگ از عکس‌هایی که جای من و تو وسطشان خالی ست.