دیر و دور

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

الدنیا دار بالبلاء محفوفه

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ب.ظ

 برآیند که بگیری متوجه می شوی همه اش رنج است. آن گوشه کنارها خوشی های ریزی به نام "تو" هم ریخته که البته قابل چشم پوشی ست.

ففروا ...

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ق.ظ
از آدم ها، از این همه شلوغی، از شهر، از رمضانی که نتوانسته طمع آدمیزاد را فروکش کند، از خدای این جماعت، از تو، حتا از تو، توی عزیز، فرار میکنم. سراسیمه و نفس بریده ...
پ.ن:
دلم برای یک گریه طولانی و بلند بلند تنگ شده ...

با کفش های دیگران راه برو

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ

چند روزی ست قصد کرده م کفش بخرم. کفش حمید را پا می کنم که اگر مناسب بود برای خودم هم مثلش را بخرم. به همه می گویم اندازه ست. فقط خودم می دانم که کفش های حمید، یک شماره از من بزرگ تر است؛ مثل پهنی شانه هایش، مثل قدش، مثل زورش، مثل قبلا که توی جیغ و داد می نوشت و من نمی توانستم بنویسم ...

دیشب خواب دیدم برادر کوچک ترم حمید شهید شده. از بنیاد شهید آمده بودند خانه ی ما. یک سرود ناهماهنگ و مسخره اجرا کردند و رفتند. چقدر لجمان گرفت ... همه آمده بودند. شلوغ بود. مادر گریه نمی کرد. من ولی تا صبح هی گریه کردم و بیدار نشدم. مدام از خودم می پرسیدم کی این همه بزرگ شدی داداش کوچیکه ...

از حسرت چیزهایی که نیست

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۰۲ ق.ظ

باید یکی باشه که وقتی خسته شدی، وقتی کم آوردی، وقتی دیگه نتونستی، دست بذاره رو شونه ت، از چشماش لبخند بریزه و بهت بگه تو برو استراحت کن، نگران هیچی هم نباش، من هستم.

تف

چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۶ ب.ظ

حالِ خراب مثل گردِ خاکِ نرم، آرام روی تنِ آدم می نشیند. یک موقع چشم باز می کنی می بینی از فرق سر تا نوکِ انگشتِ پایت، خاکِ نرمِ کوره راه زندگی نشسته و تو بی خیال فقط آب دهانت را تف می کنی بیرون که این ماده ی تلخ و چسبنده بیشتر از این راه نفست را نبندد. عمیق نفس می کشی، محکم سرفه می کنی و باقی راه را آرام قدم می زنی. با خاکِ نرمِ چسبنده ای که نمیدانی از کجا آمد، چطور نشست و تا کجا قرار است همراهت باشد.

...................

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۱۳ ب.ظ

جای خالی ات

با هیچ گزینه ی مناسبی

پر نمی شود!

کل هذا فرارا من القر

چهارشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ق.ظ

سرده لعنتی، سرده. می ذاشتی تابستون می رفتی ...

پ.ن:

هذِهِ صَبارَّةُ الْقُرِّ، اَمْهِلْنا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ

تهش

يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ق.ظ
تهش اینه که رو کنی سمتش، سرت رو بندازی پایین و آروم بگی اینم نبود. اون لبخند بزنه که یعنی من بهت گفته بودم، نگفته بودم؟ تو این پا و اون پا کنی. اون بفهمه چه مرگته. دستشو باز کنه. تو خودت رو پخش کنی توی آغوشش. گریه کنی. دست بکشه سرت، بگه تو مالِ منی، فقط من، میفهمی؟ تو بگی هوم. بگی دلم تنگه خدا جون. بگه می دونم، من همه چیز رو می دونم. تو آروم بشی از این که اون همه چیز رو می دونه. بگی از این به بعد هر چی تو گفتی، قول مردونه. اون لبخند بزنه و بگه اگه بازم زدی زیر قولت برگرد، صد بار هم اگه زدی زیر قولت برگرد. تو صدا دار گریه کنی.
پ.ن:
استغفرالله ربی و اتوب الیه

شیرینی هایِ ریزِ این دنیای تلخ

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ

باید کتابفروش باشی که بفهمی چه لذت عمیقی داره وقتی ساعت یازده شب یه دختر کوچولو با پدرش بیاد کتابِ سرمگس بخره و موقع رفتن، همینطوری که دستش توی دست باباشه و داره میره، سرش رو برگردونه که موهای خرماییش بریزه روی شونه ش و نمکی بگه عمو خداحافظ.

خوبی؟

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

چقدر این کلمه رو دوست دارم. ساده ترین و صمیمی ترین و کوتاه ترین کلمه برای رسیدن به عمیق ترین و پیچیده ترین و طولانی ترین رابطه ها ...