.
من، دوست داشتنِ توام!
من به طرز نگرانکنندهای توی تمام کارهایم معمولیام.
دست کردم توی جیبم. صدات را درآوردم که هنوز خیس بود و هی میگفت دوستت دارم.
دیدی آدمها وقتِ خیلی پیری بعضی رفتارهایشان چقدر شبیه بچهها میشود؟ آدمهای خیلی فقیر و آدمهای خیلی عاشق هم همینطور.
یه دستم به جام باده بود و یه دستم به زلف یار، این شد که چاره ای نبود، با کله رفتم توی دیوار!
یک روز هم تمام کلماتی که تایپ کردم اما سند نکردم زنده میشوند و انتقامم را ازت میگیرند.
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود. حالا میخوام برگردم اما خجالتم! آغوش باز میکنی؟
گفت عوض شو! گفتم اینی که هستم رو دوست دارم. گفت از این که حس تو دوست داشتنه یا عادت کردن میگذرم اما از کجا معلوم اونی که خواهی شد رو دوستتر نداری؟ گفتم یعنی قمار کنم؟ گفت اگر نکنی یه روزی که دیگه نمیتونی میشه داغِ دل!
[میایستد و با نگرانی به او نگاه میکند]
_ امروز یه ترس عجیبی اومده سراغم.
+ چی؟
_ ممکنه این آخرین باری باشه که کنار هم قدم میزنیم.
+ پس بیا ازش حسابی استفاده کنیم.
_ چیکار کنیم؟
+ کنار هم قدم بزنیم!